سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

روزانه دخملی

سلام عسلکم.دیشب اولین شب قدر بود و ما تا سحر بیدار بودیم.گل من بابا حالش خوب نبود و ما خونه پای تلویزیون شب قدر رو احیا گرفتیم.نازنین من امروز منو تو تا ظهر خوابیدیم.قشنگم امروز صبح با صدای تو بیدار شدم.الانم کلی کار دارم ولی تو دلت بغل می خواد و الان تو بغلم در حال چرت زدنی.قربونت برم من عروسکم که انقدر نازی .گل زندگیم خیلی هم به خوردن دستت علاقه داری و مدام دستات رو مشت می کنی می خوری.راستی به لوستر هم خیلی علاقه مندی و با چشمای قشنگت لوستر ها رو دنبال میکنی.دوست دارم شیرین من.
18 مرداد 1391

سارا مهمونی میره

گل من سلام.ماه من سلام.عروسک مامان می خوام از مهمونیایی که رفتی برات بگم. یکشنبه:گل من یکشنبه تا ظهر خوابیدیم.بعد شما خواب بودی مامان لباسا رو شست .به عمه زنگ زدم و بردت خونه عمه.حمام رفتی.تو حمام یه کم توی لگن اب بازی کردی و کلا خواب بودی.وقتی اومدی بیرون.سریع کارامون رو کردیم اومدیم خونه.من بقیه لباسا رو شستم.کلی ظرف شستم .جارو و تی کشیدم و کلی کار خونه.بابا با مامانی اومدن خونمون.تو هم چون از حمام اومده بودی کلا خسته و خواب بودی. بابا خوابید.نزدیک افطار کارامون رو کردیم رفتیم خونه عموی بابا.افطار اونجا بودیم .مامانی رفت خونه عمه.ما هم اومدیم خونه.با اینکه خوابیدی شب رو ولی من خوابم نمی برد . ساعت 2:30 خوابیدم.عسلم راستی بابا یه گلدون ...
17 مرداد 1391

احوالات دخملی در ماه رمضان

سلام جیگر مامان.عسلم الان که مینویسم خوابوندمت خدا کنه بیدار نشی گریه کنی امشب کلی بی قراری کردی.عزیز دلم از دوشنبه هفته پیش شروع میکنم. دوشنبه:تا ظهر خواب بودیم بیدار شدیم سریع رفتیم درمانگاه تا مامانبره دکتر وقتی اومدیم کارا رو کردیم بعد از ظهر همسایه بغلی برامون اش اورد میگفت برای تو خوبه. سه شنبه:صبح با عمه نفیسه رفتیم خونه مامانی.مامانی کلی تحویلت گرفت چون خیلی دوست داره.مامانی برای افطار مهمون داشت حسن عموی بابا ما عمه عمو جواد اینا هم اومدن.موقع برگشت مامانی کلی غذا داد اوردیم چهار شنبه:بابا مرخصی بود تا من رو ببره سونو.صبح یک سری رفتیم چرخیدیم اومدیم خونه.بعد از ظهر رفتیم.گل من کلی گشنه بودی اخه دیگه شیشه نمی خوری. پنجشنبه:ما...
15 مرداد 1391

گل من به شهر بازی میره

عزیز دلم دیشب بعد از افطار بابابا سه تایی رفتیم پارک بسیج تو هم اروم خوابیده بودی جای پارک نبود به ناچار ماشین رو دور تر پارک کردیم و تا پارک بسیج پیاده رفتیم یه کم چرخیدیم بعد اومدیم.روی پل هوایی بودیم یادم اومد که ازت عکس ننداختیم از همون بالای پل ازت عکس گرفتیم.بهت تو ماشین اب قند دادم. بابا هم برای ما فالوده خرید.خیلی چسبید.موقع برگشت فکر می کردم تو ماشین بخوابی ولی چشمات باز باز بود حتی پلک هم نمی زدی و اومدیم خونه تا ساعت 4:30 صبح بیدار بودی اخه دیروز تا افطار کامل خوابیده بودی الانم خوابی و به زور بیدارت می کنم شیر می خوری.دوست دارم با نمک مامان. ...
8 مرداد 1391

جمعه گل دخمل

عزیز دلم دیروز از خونه مامان سادات اومدیم .مدام بی قراری می کردی بابا نگهت داشته بود.من کارای خونه رو می کردم.بعد از اینکه کارامون رو کردیم رفتیم خونه عمه .داشتن میر فتن افطاری .زود برگشتیم.من وسایل افطاری رو اماده کردم.بعد از افطار برای سحری لازانیا درست کردم .مدام نق میزدی و کلا سر ناسازگای گذاشته بودی.من کلی کار کردم .از خدا خواستم شب اروم بخوابی.گهوارت رو بردیم تو اتاق خواب بغل تخت گذاشتیم.ساعت 12:30 خوابت برد.منم تا صبح هر وقت گریه می کردی گهوارت رو تکون می دادم و زود می خوابیدی.امروزم که شنبه هست کلی با هم خوابیدیم .اصلا حوصله کار کردن رو ندارم .لباس های پاییزیت دارن کوچیک میشن.منم تنت کردم ازت عکس بندازم انقدر اذیت کردی که عکسا جالب ...
7 مرداد 1391

سارا جون مهمونی میره

عزیز دلم چهار شنبه شب تا سحر با بابا نشستیم و شما هم بیدار بودی و نمی خوابیدی.سحری خوردیم البته من که روزه نمی گیرم به خاطر اینکه بابا تنها نباشه منم باهاش سحری می خورم .بعد از نماز خیلی خوابم میومد ولی تو بیدار بودی و تا ساعت 6:30 نخوابیدی ومنم به ناچار بیدار بودم .صبح که بیدار شدیم رفتیم خرید من لباس خریدم و برای گل دخملم گیره و تل خریدم.وای با تل انقدر ناز شدی نمی دونی.اومدیم خونه کارامون رو کردیم رفتیم قم .تو هم لباس بنفش تنت بود و تل بنفش زده بودی خیلی ناز شده بودی وقتی رسیدیم خونه مامان سادات مامان سادات کلی من رو دعوا کر د گفت سر بچه شله و فرو رفته تل رو برداشتم وسریع سرت برگشت حالت قبل  و جای تل از بین رفت.مامان سادات بردت حمام...
6 مرداد 1391

سارا مهمونی میره

گل دختر من سلام.قند عسلم سلام.قشنگ من سلام جیگر طلام دیروز صبح به زور از خواب پاشدم کارامون رو کردیم بابا ما رو برد خونه مامانی افطاری اونجا دعوت بودیم بابا رفت سر کار.من و تو هم همش خونه مامانی خواب بودیم.دم افطار عمه هم اومد .افطار کردیم سر شام مدام غر میزدی تا مامانی تو رو ازم گرفت تا من شام بخورم.همه سعی می کردن باهات بازی کنن تا تو خسته شی و شب بخوابی ولی شب تا ساعت 4 صبح بیدار بودی و گریه می کردی.منم دعوات می کردم من خیلی گلم خسته میشم من رو ببخش که دعوات می کنم.اخر سر هیچی جواب نداد تا اینکه ساعت 4 صبح خوابیدیم.دوست دارم عشقم. ...
4 مرداد 1391

اولین ماه رمضان سارا جونم

عزیز مامان امسال اولین ماه رمضونیه که تو پیش مایی و خدا به ما یه گل قشنگ رو داده نازنینم انشالا در این ماه مبارک خدا فرج امام زمان (عج) رو نزدیک کنه و مریضا شفا پیدا کنن و در این شبهای پر برکت خدا بهترین  ها و قسمت بنده هاش بکنه امین یا رب العالمین. الان عزیز دلم  خوابه می دونم شب بیداری.گلم راستی گلی که جمعه از میدون گل خریدیم خشک شد.دوست دارم گلم بوووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
4 مرداد 1391